خانه های روی آب

پنج شنبه شنیدم یکی از بچه های فامیل از زنش جدا شده .سه چهار سالی هست ازدواج کردن و یه پسر دو سال و نیمه دارن 

از اون ازدواج هایی که از اولش ته اش پیدا بود اما وقتی یکهو وسط دوران نامزدی میفهمی که عروس و داماد باید زودی برن سر خونه و زندگی شون چون یه تو راهی دارن و حالا این وسط بدبخت مامانا که باید هی ماله بکشن و دروغ دمبل سر هم کنن،دیگه جریان فرق میکنه 

و حالا توافقی و سه سوته از هم جدا شدن و بچه رو هم مامانش انداخت تو دامن باباهه که بچه اته و چشمت کور بزرگش کن 

و حالا بچه رو مامان بزرگش و عمه مجردش بزرگ میکنن و والسلام 

به همین راحتی و به همین خوشمزگی اینجاها هم کاربرد داره 

حالا چرا طلاق؟ 

زن اول زن خونه بوده و خونه داری و بچه داری بعد عمه مجرد میره سر کار و خب پول هم مزه داره شدید .زن خونه دار میگه چرا من نرم؟ پس میره سر کار و محیط جدید کلی آدم جدید و زنی که زود ازدواج کرده بود و زود هم بچه دار میبینه که ای بابا من اصلا جوونی نکردم و عجب خری بودم و اینا...  و خلاصه  بگذریم از جزییات و ته ماجرا مرد موبایل زنش رو چک میکنه و چند تا شماره و ....  

این جوری میشه که یه طلاق اتفاق میافته و یه بچه میشه بچه طلاق 

 و من دهنم تا نیم ساعت باز بود از این اتفاق که انقدر الکی و ساده یعنی؟ 

اصل جریان اصلا معلوم نیست واسه همینم من اصلا نتیجه گیری نمیکنم 

چیزی که مهمه اینه که وقتی جریانی از اول ایراد داشت باشه گذر  زمان هم زیاد نمیتونه درستش کنه.  

وقتی پسری که هنوز درست و حسابی بزرگ نشده تو بیست و یک سالگی زن میگیره در حالی که خیلی چیزا رو نه میدونه و نه تجربه کرده و همینطور دختری بی هیچ تجربه اجتماعی یکهو میشه زن یک خونه  و زن یک خونه بودن مادر یک بچه بودن از خیلی کارا تو دنیا سختتره و موفقیت تو همچین چیزایی دست کمی از بردن جایزه نوبل نداره ،عاقبت بهتری از این هم   ندارن

انگار ما خونه هامون و عشق هامون و  آینده مون رو روی آب میسازیم 

بی هیچ پایه ای 

برای ویرانی همچین خونه هایی سیل لازم نیست نیم ساعت بارون نم نم هم بیاد ، خرابش میکنه 

همیشه فکر میکردم واسه انجام دادن یه کارهایی هزار تا دلیل لازم هست .مثل متنفر بودن مثل طلاق مثل جدایی  یعنی تا جایی که جا داره باید واستاد و جنگید  

نمیدونم من اینجوری فکر میکنم 

اما انگار خیلی ها مثل من فکر نمیکنند 

این جریان دومین طلاق در طول یک هفته است که به گوش من رسید اونم توی یک فامیل 

و این وسط یه پسر دو سال و نیمه  و یک دختر سه ساله،شدن بچه طلاق 

نظرات 1 + ارسال نظر
ب یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 01:26 ق.ظ http://yaadaasht.blogsky.com/

راستش منم قبلا فکر میکردم چرا اینقدر ساده و الکی؟
الان اما میدونم که خیلی از آدمها اونقدر خودخواه هستن که حتی بخاطر بچه ی خودشون حاضر نیستن از خواسته هاشون بگذرن
توجیه بیشترشون هم اینه که " مگه آدم چند بار زندگی میکنه؟ زندگی کوتاه تر از اونی که آدم بخواد به خودش سخت بگذرونه!"
شایدم حق دارن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد