غلبه

نمیدانم چرا همه فکرهای خوب و سوژه های ناب ،


. شب ها به ذهنم هجوم می آورند.آن ساعت هایی که جز صدای تیک تاک ساعت دیواری و صدای


  خفه و گاه به گاه هواپیماها چیز دیگری به گوش نمیرسد، افکار و ایده ها همچون لشگری ناغافل به ذهنم شبیخون


میزنند. و من ،خسته از روز و روزمرگی ، زورم می آید برخیزم و چراغ را روشن کنم و دست به قلم شوم. اما


امشب... امشب دیگر بر این تنبلی غلبه کردم و برخاستم و شروع کردم به نوشتن ،این دغدغه همیشگی ام،


که هرگز از آن سیر نمیشوم و خسته ام نمیکند.


و حس خوبی است که بتوانی بنویسی  و روایت کنی  همه ان چیزهایی را که در مغزت وول میخورند و


گاهی حتی نمی توانی به زبان بیاوری. نوشتن کمکت میکند و رها می شوی  رها، رها ،رها


حالا آسوده تر میتوانم بخوابم.


نظرات 1 + ارسال نظر
توت فرنگی دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 07:53 ب.ظ http://www.tf.blogsky.com

سلام
خوبی/
چرا آپ نمی کنی؟
من آپم بیا یه سر
منتظرتما...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد