نمیدانم چرا همه فکرهای خوب و سوژه های ناب ،
. شب ها به ذهنم هجوم می آورند.آن ساعت هایی که جز صدای تیک تاک ساعت دیواری و صدای
خفه و گاه به گاه هواپیماها چیز دیگری به گوش نمیرسد، افکار و ایده ها همچون لشگری ناغافل به ذهنم شبیخون
میزنند. و من ،خسته از روز و روزمرگی ، زورم می آید برخیزم و چراغ را روشن کنم و دست به قلم شوم. اما
امشب... امشب دیگر بر این تنبلی غلبه کردم و برخاستم و شروع کردم به نوشتن ،این دغدغه همیشگی ام،
که هرگز از آن سیر نمیشوم و خسته ام نمیکند.
و حس خوبی است که بتوانی بنویسی و روایت کنی همه ان چیزهایی را که در مغزت وول میخورند و
گاهی حتی نمی توانی به زبان بیاوری. نوشتن کمکت میکند و رها می شوی رها، رها ،رها
حالا آسوده تر میتوانم بخوابم.
سلام
خوبی/
چرا آپ نمی کنی؟
من آپم بیا یه سر
منتظرتما...