این نوشته سیاسی نیست

چند هفته ای است که سه شنبه های تهران حال خوبی ندارن.چند هفته ای هست که سه شنبه ها تهران  تبدیل میشه به پادگان و کلی مامور و مامور نما (که هر چقدر هم ماسک گنده بزنن و باتوم  به دست بگیرن و لباس ارتشی بپوشن بازم از 20 کیلومتری داد میزنه که پلیس نیستن) میریزن تو خیابون. متاسفانه و بالاجبار این سه شنبه ها من بیرون از خونه ام و این صحنه ها رو مکرر میبینم. وقتی ساعت از 7 میگذره و اینا میخوان برگردن به مقر هاشون با او ن موتور های خاص که برای آدمای عادی ممنوعه. خط مخصوص بی آر تی رو با پیست اشتباه مییرن و فقط زهره مردم رو آب میکنن. عین تفریح میمونه انگار. یکی نیست بگه عزیز من اگه مردی از خاکت جلوی بیگانه دفاع کن. از ناموست جلوی عرب ها دفاع کن. شاخ و شونه کشیدن واسه زن و بچه مردم که کاری نداره. من کاری ندارم که اصل این بیرون اومدنا چیه. ولی این جور قدرت نمایی یک چیز رو به ذهن میاره. سیاست ایجاد ترس  . این هیبت های ترسناک با اون همه بچه کم سنی که باتوم به دست دارن سه شنبه های پایتخت رو زشت میکنه. این راهش نیست.

غلبه

نمیدانم چرا همه فکرهای خوب و سوژه های ناب ،


. شب ها به ذهنم هجوم می آورند.آن ساعت هایی که جز صدای تیک تاک ساعت دیواری و صدای


  خفه و گاه به گاه هواپیماها چیز دیگری به گوش نمیرسد، افکار و ایده ها همچون لشگری ناغافل به ذهنم شبیخون


میزنند. و من ،خسته از روز و روزمرگی ، زورم می آید برخیزم و چراغ را روشن کنم و دست به قلم شوم. اما


امشب... امشب دیگر بر این تنبلی غلبه کردم و برخاستم و شروع کردم به نوشتن ،این دغدغه همیشگی ام،


که هرگز از آن سیر نمیشوم و خسته ام نمیکند.


و حس خوبی است که بتوانی بنویسی  و روایت کنی  همه ان چیزهایی را که در مغزت وول میخورند و


گاهی حتی نمی توانی به زبان بیاوری. نوشتن کمکت میکند و رها می شوی  رها، رها ،رها


حالا آسوده تر میتوانم بخوابم.


بوی عید

اسفند که میاد انگار همه چیز رنگ و بوی دیگه ای میگیره. هر چه قدر هم که بی حال و افسرده وبی حوصله باشی قاطی این تکاپو ها و شور و حال ها میشی وچقدر هم خوبه که بشی. چقدر خوبه که عید هست. حداقل تو ی این بازه زمانی اولویت های آدم تغییر میکنند. ماها فقط بلدیم همه چیز رو سخت تر کنیم. نمیدونم چرا از این همه شور و هیجانی که عید میاره ملت فقط بدی هاشو میبینن. مثل سختی خونه تکونی و خرید کردن و پول کم آوردن و غرغر بچه ها و سخت گیری های مادرا و خلاصه اتفاق به این خوبی رو الکی زهر مار میکنیم. نمیدونم من خیلی خو شبینم یا آدما دارن روز به روز بد بین تر و بد اخلاق تر میشن. من چند وقت پیش ،شاید نزدیک یک سال قبل یه تصمیمی گرفتم و اونم اینه که پای آدمای اینجوری و که فقط الکی غر میزنن و آه و ناله میکنن و نا امیدند رو از زندگیم قطع کنم. و مطمئنم تصمیم خوبیه. بنابراین با نهایت انرژی و روحیه به استقبال عیدی میرم که با همه وجودم آرزو میکنم شروع یک سال خوب با کلی اتفاق خوب برای خودم  و همه آدم هایی که دوستشون دارم و اونهایی که مثل خودم خوشبینن ،باشه.


سهم شیعه از پیامبر آخرین

فردا قاعدتا باید بزرگترین عید مسلمانان باشد. میلاد پیامبر اسلام. اما من اینطور فکر نمیکنم. به برنامه های همین صدا و سیمای نه چندان محترم که نگاه کنید( نه چندان محترم از آن جهت که فقط لقبش ملی ست اما نشانی از ملی بودن ندارد و هر اراجیفی را به خورد خلق الله میدهد وکلا یک 70-80 سالی از دنیا عقب است ) از چند روز قبل شروع کرده اند به مثلا ویژه برنامه برای میلاد پیامبر. والله من که هر چه دیدم یا از کردستان بود یا از مهاباد. برادران اهل تسنن.

خیلی دردناکه که در بزرگترین کشور شیعه دنیا زندگی کنی آن هم به عنوان یک شیعه اما اثری از این مذهب در برنامه های مربوط به پیامبر نباشد. چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مگر آنها (کشورهای سنی نشین )به ما برادر دینی میگویند؟ چشم دیدن ما را هم ندارند .نمونه ا ش همین عربستان و امارات و غیره و غیره.فقط وقتی کارشان گیر است شیعه را هم داخل بازی میکنند.

ما میترسیم؟ وقتی دانشجو بودم سر یکی از همین کلاس های عمومی .فکر کنم معارف،استاد اسم عمر را آورد یکی از بچه ها گفت لعنت بر عمر. استاد ناراحت شد که نگویید این حرفها را و این حرفها تفرقه میاندازد. من مات ماندم. فرستادن لعنت به کسی که به دختر پیامبر سیلی زد ،علی را از حق مسلمش محروم کرد جلوی نوشته شدن وصیت نامه پیامبر را گرفت تفرقه انداختن است؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  لابد باید سلام و تحیت هم بفرستیم.

چطور میشود گفت شیعه و سنی برادرند و یک دین دارند وقتی در اساسی ترین حرفها با هم توافق ندارند؟

مگر میشود پیامبر را قبول داشت اما حرفهایش را نه؟

چطور میشود گفت شیعه و سنی یک کتاب واحد را قبول دارند اما  آیه تطهیر را یکی قبول دارد آن یکی  نه؟

چطور میشود قرآن را قبول داشت اما آیه ولایت را نه؟

چطور میشود به حقانیت محمد شهادت داد اما غدیر خم را قبول نداشت؟

چطور میتوان حدیث ثقلین را قبول نداشت؟ این همه  پارادوکس از کجاست؟

چطور شیعه و سنی یک دین دارند در حالی که یکی عزای حسین را میگیرد و آن یکی.......؟

میشود؟

اینها فقط سوال هستند

هر کس توانست جوابی منطقی دهد استقبال میکنم.

خاتم پیامبران محمد است اما روز میلادش  از 22 بهمن هم کمتر است برای آقایان .۲۲ بهمن نور افشانی میکنند پایتخت را اما انگار پیامبر ارز ش هزینه کردن را ندارد.

همین است که تولد مسیح میشود بزرگترین جشن دینی جهان. این وسط شیعه هم باید برود غاز بچراند چون که انگار پیامبر فقط برای اهل تسنن است و بس .


خانه های روی آب

پنج شنبه شنیدم یکی از بچه های فامیل از زنش جدا شده .سه چهار سالی هست ازدواج کردن و یه پسر دو سال و نیمه دارن 

از اون ازدواج هایی که از اولش ته اش پیدا بود اما وقتی یکهو وسط دوران نامزدی میفهمی که عروس و داماد باید زودی برن سر خونه و زندگی شون چون یه تو راهی دارن و حالا این وسط بدبخت مامانا که باید هی ماله بکشن و دروغ دمبل سر هم کنن،دیگه جریان فرق میکنه 

و حالا توافقی و سه سوته از هم جدا شدن و بچه رو هم مامانش انداخت تو دامن باباهه که بچه اته و چشمت کور بزرگش کن 

و حالا بچه رو مامان بزرگش و عمه مجردش بزرگ میکنن و والسلام 

به همین راحتی و به همین خوشمزگی اینجاها هم کاربرد داره 

حالا چرا طلاق؟ 

زن اول زن خونه بوده و خونه داری و بچه داری بعد عمه مجرد میره سر کار و خب پول هم مزه داره شدید .زن خونه دار میگه چرا من نرم؟ پس میره سر کار و محیط جدید کلی آدم جدید و زنی که زود ازدواج کرده بود و زود هم بچه دار میبینه که ای بابا من اصلا جوونی نکردم و عجب خری بودم و اینا...  و خلاصه  بگذریم از جزییات و ته ماجرا مرد موبایل زنش رو چک میکنه و چند تا شماره و ....  

این جوری میشه که یه طلاق اتفاق میافته و یه بچه میشه بچه طلاق 

 و من دهنم تا نیم ساعت باز بود از این اتفاق که انقدر الکی و ساده یعنی؟ 

اصل جریان اصلا معلوم نیست واسه همینم من اصلا نتیجه گیری نمیکنم 

چیزی که مهمه اینه که وقتی جریانی از اول ایراد داشت باشه گذر  زمان هم زیاد نمیتونه درستش کنه.  

وقتی پسری که هنوز درست و حسابی بزرگ نشده تو بیست و یک سالگی زن میگیره در حالی که خیلی چیزا رو نه میدونه و نه تجربه کرده و همینطور دختری بی هیچ تجربه اجتماعی یکهو میشه زن یک خونه  و زن یک خونه بودن مادر یک بچه بودن از خیلی کارا تو دنیا سختتره و موفقیت تو همچین چیزایی دست کمی از بردن جایزه نوبل نداره ،عاقبت بهتری از این هم   ندارن

انگار ما خونه هامون و عشق هامون و  آینده مون رو روی آب میسازیم 

بی هیچ پایه ای 

برای ویرانی همچین خونه هایی سیل لازم نیست نیم ساعت بارون نم نم هم بیاد ، خرابش میکنه 

همیشه فکر میکردم واسه انجام دادن یه کارهایی هزار تا دلیل لازم هست .مثل متنفر بودن مثل طلاق مثل جدایی  یعنی تا جایی که جا داره باید واستاد و جنگید  

نمیدونم من اینجوری فکر میکنم 

اما انگار خیلی ها مثل من فکر نمیکنند 

این جریان دومین طلاق در طول یک هفته است که به گوش من رسید اونم توی یک فامیل 

و این وسط یه پسر دو سال و نیمه  و یک دختر سه ساله،شدن بچه طلاق